style>#Header-WS{background:url('http://uupload.ir/files/kvdc_وبلاگ.jpg') no-repeat};

www.bandarstudents.blogfa.com

توپ کجاست ؟

آیا توپ پشت در است ؟

www.bandarstudents.blogfa.com

نه ، دایناسور کوچولو پشت در است .

 

www.bandarstudents.blogfa.com

توپ کجاست ؟

آیا توپ زیر میز است ؟

www.bandarstudents.blogfa.com

نه ، عروسک زیر میز است .

 

www.bandarstudents.blogfa.com

توپ کجاست ؟

آیا توپ داخل کمد است ؟

www.bandarstudents.blogfa.com

نه ، کلاه داخل کمد است .

 

www.bandarstudents.blogfa.com

توپ کجاست ؟

آیا توپ روی مبل است ؟

www.bandarstudents.blogfa.com

نه ، کاموا روی مبل است .

 

www.bandarstudents.blogfa.com

توپ کجاست ؟

آیا توپ بین دو گلدان است ؟

www.bandarstudents.blogfa.com

نه ، ماشین قرمز بین دو گلدان است .

 

www.bandarstudents.blogfa.com

توپ کجاست ؟

آیا توپ داخل صندوق اسباب بازی ها است ؟

www.bandarstudents.blogfa.com

بله ، توپ داخل صندوق اسباب بازی ها است .



تاريخ : یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:, | 10:42 | نويسنده : خاله نرجس |

سلام دوستای عزیزم

نوبتی هم که باشه نوبت داستانه

می خوام یک داستان کوتاه بگم ولی در حین این داستان ما با اندازه ها هم اشنا می شیم.

اسم داستان هست گربه کوچولو جعبه می خواد

گربه کوچولو خسته شده و دنبال یه جا می گرده که بخوابه.

بّریم تا داستان رو با هم بخونیم

 

 

 

گربه می گرده تا یک جعبه پیدا می کنه.

اما این جعبه خیلی بزرگه

بازم میگرده ولی این جعبه خیلی بلنده.

گربه یک جعبه دیگه پیدا کرد اما  این جعبه خیلی کوتاهه.

این جعبه  هم که خیلی کوچیکه

این جعبه هم که خیلی پهنه

بالاخره گربه ما یک جعبه پیدا کرد و با بچه هاش توش خوابید.

صدا رو می شنوید؟صدای خرو پف گربه هاست .



تاريخ : یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:, | 10:40 | نويسنده : خاله نرجس |

کی از همه قوی تره؟

کی از همه قوی تره؟

یک روز صبح موش موشک ا ز مادرش پرسید:مادر کی از همه قوی تره؟

مادرش خندید و گفت :هر کس به اندازه ی خودش قویه.

موش موشک فکر کرد که مادرش شوخی میکند و با خودش گفت:امروز میرم جنگل و یه دوست قوی پیدا میکنم.

از خونه بیرون اومد و انقدر  رفت و رفت تا خسته شد و روی زمین دراز کشید.

چشمش به خورشید گرم و پر نور افتاد و بلا خودش گفت:خورشید از همه قوی تره چون همه جا رو روشن میکنه.

بلند شد و فریاد کشید ای خورشید درخشان که در آسمان می درخشی من یک دوست قوی می خواهم آیا تو دوست من می شوی؟

خورشید گفت:درست است که من خیلی پر نورترم ولی ابر از من خیلی قوی تر است.چون او می تواند جلوی من بیاید و نورم را بگیرد.

موش از خورشید خداحافظی کرد.

با خودش گفت پس من با ابر دوست می شوم.بعد به آسمان نگاه کرد و یک تکه ابر دید.رفت و رفت تا به ابر رسید.

به ابر سلام کرد و گفت :ای ابر پر از باران من به دنبال یک دوست قوی هستم آیا با من دوست می شوی؟

ابر سلام کرد و  گفت درست است که من می بارم وآب براتون میارم  ولی باد از من قوی تر است چون او مرا اینطرف و آنطرف می کشاند.موشی از ابر خداحافظی کرد و راه افتاد.

موشی با صدای بلند باد را صدا کرد.یکدفعه گرد و غبار به هوا بلند شد.موشی فهمید که باد آمد سلام کرد و گفت:ای باد قوی

که به هر جا می روی.من یک دوست قوی می خواهم آیا تو با من دوست می شوی؟

باد گفت:درست است که من همه جا می روم اما کوه از من قوی تر است چون وقتی من به کوه می رسم دیگر زورم به او نمی رسد.

و مجبورم که بایستم.موشی از باد تشکر کرد و راه افتاد.موشی راه افتاد و رفت تا به کوه رسید.

از کوه کمی بالا رفت و با صدای بلند سلام کرد و گفت: ای کوه بلند و پر زور من یک دوست قوی می خواهم آـیا تو دوست من می شوی؟

درست است که من بلند و سخت هستم ولی وقتی زمین خودش را تکان می دهد تمام سنگ هایم می ریزد.پس زمین از من قوی تعر است.

موش گفت پس من با زمین دوست می شوم و راه افتاد.

موشی از کوه پایین آمد و زمین را صدا کرد و گفت:ای زمین پر زور که می توانی کوه را تکان بدهی .من یک دوست قوی می خواهم آیا تو دوست من می شوی؟ زمین گفت:درسته که من خیلی بزرگم ولی از من قوی تر هم هست.

مثلا خو تو می توانی من را سوراخ کنی و در درونم خانه بسازی..

موشی تازه متوجه حرف مادرش شد و فهمید هر موجودی می تواند هر کاری بکند به شرط آنکه خوب فکر کند...

 



تاريخ : یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:, | 10:36 | نويسنده : خاله نرجس |

 

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می کرد .
یک روز صبح ، آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد .

برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب برید.



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, | 11:0 | نويسنده : خاله نرجس |

 

در  مزرعه اي كوچك كوچولويي  از بيرون آمد 

او از خودش پرسيد :    من كجاست ؟



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:, | 11:59 | نويسنده : خاله نرجس |

 

يك مرغ حنايي كوچولو همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد.دوستان او يك سگ خاكستري، يك گربه ي نارنجي و يك غاز زرد بودند.

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:, | 11:49 | نويسنده : خاله نرجس |

پیشنهاد می کنیم داستان تصویری و جذاب شهادت امام علی (ع)  که در ادامه مطلب آمده است را برای فرزندتان بخوانید . بهترین زبان برای حرف زدن با کودکان زبان تصویر است .

http://zibasazeaisan.blogfa.com/

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:, | 11:17 | نويسنده : خاله نرجس |

سه تا مورچه با هم دوست بودن و هر روز برای تهیه غذا با هم بیرون می رفتن .اونا هرروز زحمت زیادی می کشیدن تا غذاهای سنگین رو به سمت خونه حمل کنن.

داستان کودکان

 

راستی چرا ما ماشین نداریم؟چرا آدما چیزای سنگینشونو با ماشین حمل می کنن ولی ما همه چیزو باید روی دوشمون بگیریم؟

حرف این مورچه انقدر عجیب بود که برای چند لحظه هر سه نفرشون ساکت شدن و توی فکر فرو رفتن .بعد هر سه تا باهم گفتن باید ماشین بسازیم .

ولی چطوری ؟ مورچه ها با چه وسیله ای می تونن ماشین بسازن ؟

 

داستان کودکان

داستان کودکان

اونا تصمیم گرفتن اطرافو بگردن و هر وسیله ای که برای ساختن ماشین مناسبه با خودشون بیارن . هر مورچه به سمتی رفت  و بعد از مدتی دوباره دور هم، کنار همون خوراکی جمع شدن.

یکی از مورچه ها یه تخمه آفتابگردون پیدا کرده بود. که با کمک هم اونو از وسط شکستن تا برای ساختن کف ماشین ازش استفاده کنن. اون دوتا مورچه ی دیگه چیزهای گردی رو پیدا کرده بودن که می تونستن برای درست کردن چرخ ماشین ازش استفاده کنن.

مورچه ها با تلاش و پشتکار بعد از یه ساعت، ماشین قشنگی برای خودشون درست کردن و خوراکیشونو توی ماشین گذاشتن و به راه افتادن .

اونا اون روز به جای اینکه خوراکی شونو روی دوششون بذارن ،خودشون روی خوارکی شون نشستن و حسابی کیف کردن .

وقتی به خونه رسیدن مورچه های دیگه با تعجب، دوستاشون رو دیدن که با یه وسیله عجیب به خونه می یومدن . مورچه ها وقتی ماجرارو فهمیدن برای چند دقیقه با اشتیاق دست زدن و اونارو تشویق کردن. ملکه مورچه ها اسم ماشین اونا رو ماشین مورچه ای گذاشت. حالا با کمک ماشین مورچه ای کار مورچه ها راحت تر شده و هر روز غذای زیادتری به خونه میارن.



تاريخ : شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, | 11:49 | نويسنده : خاله نرجس |
یکی بود یکی نبود.
مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گلهای رنگارنگ بود.
 
 
 
ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود.
داستان کودکانه
البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.
 
  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_
 
 
یک روز دوتا دختر کوچولو وشیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.
یکی ازآن ها دستش رابه سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل دردستش فرو رفت.
دستش راکشید وباعصبانیت گفت:
اون گل به دردنمی خوره!
آخه پرازخاره.
مادربزرگ نوه ها را صدازد آن ها رفتند.
 
 
*********
 
اما گل رز شروع به گریه کرد.
بقیه ی گل ها با تعجب به او نگاه کردند.
گل رزگفت:
فکرمی کردم خیلی قشگم اما من پراز خارم!
 
 
 
 
بنفشه بامهربانی گفت:
 
تونباید به زیباییت مغرور می شدی.
الان هم ناراحت نباش  چون خداوند برای هرکاری حکمتی دارد.
فایده این خارها اینست که از زیبایی تو مراقبت میکنند وگرنه الان چیده شده وپرپرشده بودی!
گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه
هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره
بعد همه گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند وباغچه پرشداز خنده گلها
 
http://sheklakveblag.blogfa.com/ پريسا دنياي شكلك ها


تاريخ : شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, | 11:42 | نويسنده : خاله نرجس |
صفحه قبل 1 صفحه بعد